ياسر تعريف مي كرد، عرصه بر امام چنان تنگ شده بود كه هر جمعه ، از مسجد جامع كه بر مي گشت ، با همان غبار غرق راه ، دست ها را مي برد بالا:\"خدايا ! اگر فرج و گشايشم در مرگ من است ، در مرگم تعجيل كن.\" ياد علي مي افتاديم و چاه و نخلستان . آخرش هم به خداي علي رستگار شد.
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت