كجايي مرد خراساني؟ صدايش از پشت در مي آمد. دستش را از لاي در آورد بيرون . يك كيسه ي پر از طلا . ـ اين ها را بگير و برو ، نمي خواهم ببينمت . گرفت و رفت . پرسيدند :\"خطايي كرده بود؟\" گفت :\"نه،اگر مرا مي ديد خجالت مي كشيد.\"
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت